ARZHANG ART

موسسه فرهنگی هنری ارژنگ

پنجمین  شب نوشته  در آلمان

Merry Christmas کریسمس مبارک ، این جمله ای است که در طی دیروز و امروز به کرات شنیده ایم. مثل- عید شما مبارک- خودمان که در ایام عید بارها و بارها می گوییم و می شنویم . ما در اینجا دوبار مراسم کریسمس داشتیم! یکبار امروز ببخشید دیشب - چون دیگر چیزی به طلوع نمانده - و یکبار هم هفته پیش .از آنجایی که از روز قبل از عید همه جا تعطیل است و همه در نزد خانواده های خود هستند، مسئولان آکادمی تصمیم گرفتند در جمعه قبل از تعطیلات برای ما مراسم ناهار کریسمس بگیرند. جای شما خالی مراسم جالبی بود . به علت نامعلومی (راستش تلاشی هم برای فهمیدنش نکردم) کارمندان عالیرتبه آکادمی مسئولیت پخت و پز و پذیرایی و حتی نظافت بعد از مراسم را به عهده داشتند. در واقع در آنروز تمامی خدمه و آشپزها با لباس های رسمی در پشت میزها نشسته بودند و کارمندان و حتی رئیس با پیشبند در حال خدمت بودند ، و انصافا هم خوب سرویس می دادند! به پیشنهاد یکی از بچه ها، ما اعضای آکادمی هم از قبل هدایایی تهیه کرده بودیم برای پرسنل و خدمه که بعد از ناهار به آنها دادیم و بسیار موجب انبساط خاطرشان شد. البته مراسم تا پاسی از شب ادامه داشت و به علل متفاوت تمام شرکت کنندگان در مراسم، بغیر از افرادی که در بعد ازظهر آنرا ترک گفته بودند، مبتلا به آنفولانزا شدند. فکرش را بکنید که فردای آنروز هم، شنبه و بعد هم یکشنبه،همه جا تعطیل بود ، در حالیکه حدودا 20 نفر نیاز به قرص و دارو داشتند. یعنی برای تهیه دارو به هر کار غیر ممکنی دست می زدند. خلاصه لذت آن روز تاوان بدی داشت برای دوستان ما ، و واقعا شرایط بدی بود. به قول دوستانم ، کاخ تبدیل به بیمارستان شده بود، و خاطرات صد سال پیش را به اهالی آن یادآور می شد. ( در دوران جنگ کاخ زولیتد به خاطر موقعیت جغرافیایی تبدیل به بیمارستان شده بود و مصدومین جنگ در آن درمان می شدند) . امروز که 26 دسامبر است، دقیقا سی و سومین شبانه روزی است که برف بطور متوالی می بارد!!!! و خیال آرمیدن هم ندارد. ارتفاع برف در نقاطی که روبیده نمی شود و دست نخورده باقی مانده است به نیم متر می رسد ، و اگر بدانید چه صفحه بزرگ و سپیدی مهیا شده برای نقش زدن . شاید فردا نقشی بر رویش بیاندازم چون خیلی وسوسه کننده است .اگر موفق شدم برایتان می نویسم. سیاوش در اینجا از برف بازی بسیار لذت می برد. او با تمام قوا به جنگ برفها می رود و وقتی خسته می شود برروی آنها دراز می کشد و به آسمان نگاه می کند. چقدر دلم می خواست منهم می توانستم مثل او بدور از هر فکر نابجایی دقایقی برروی برفها بخوابم و به آسمانی که برف از آن می بارد نگاه کنم. دنیای سیاوش در عین سادگی آنقدر زیباست که منرا مبهوت می کند. او به برفها به انگلیسی سلام می کند، در طول مدت بازی به پارسی با آنها گفتگو می کند و به آلمانی هم از آنها خداحافظی . یعنی برفها متعلق به هر ملیتی که باشند سیاوش توانسته با آنها ارتباط برقرارکند. او از تمام امکاناتی که در اختیارش گذاشته می شود،چه کم و چه زیاد بسیار خرسند می شود ، به همه چیز راضی است و شکر گزار. او از زمانی که توانست صحبت کند از کلمات محبت آمیز برای ابراز احساسش استفاده می کرد. مثل مادر دوست دارم و یا عاشقت هستم، اما به تازگی جملات جالبی می گوید، او مرا در آغوش می گیرد و صورتش را به صورتم می ساید و می گوید،آخیش چه مامان خوبی دارم و یا می گوید خدایا مرسی که من پسر خوبی هستم و از تو سپاسگزارم که کارهای بد نکنم. و یا ، مادر به چشمهای پسر نازنینت نگاه کن. خلاصه دنیایی دارد این پسرک شیطان من . راستی اولین دندان شیری سیاوش سه هفته پیش افتاد و سه روز است که دندان جدیدش نیش زده . این مسئله برای او خیلی مهم بود ، زیرا تصور می کند بزرگتر شده و قد بلندتر و البته قویتر. از پروژه ام بگم که بلاخره به توافق رسیدیم و تایید شد. زمان اجرای آنهم در ماههای جون و جولای است ، تقریبا خرداد و تیر سال آینده. بهمراه برگزاری نمایشگاهی از کارهایم و برگزاری چند ورک شاپ. برنامه ریزی و تهیه مقدماتش را هم شروع کردم . در دفتر بعدی مفصل در موردش می نویسم. در طی این مدت هم دو معرفی از اعضا داشتیم که هر دو موزیسین بودند.ماه دسامبر ماه پر هیاهویی بود برای ما . چند نفر از اعضا دوره هایشان تمام شد و در نهایت بی رغبتی به وطن باز گشتند، که برای بدرقه هریک کلی برنامه داشتیم. تعدادی ورک شاپ اجرا شد که جالبترین آنها در مورد نحوه سخن گفتن بدن بود . و بسیار کنسرت موسیقی که البته در خارج از آکادمی برگزار می شد. علاوه بر اینها تدارک مراسم و خرید تجهیزات سال نو هم شور و انرژی خاصی ایجاد کرده بود. هرچند که اینجا صبح و شب را باید از روی ساعت شناسایی کنیم نه از روی روشنایی و تاریکی ولی فکر کنم زمان طلوع در حال نزدیک شدن است ، و البته اگر هوا مناسب باشد و مه نداشته باشد، ما شاهد طلوع و غروب های بی نظیری هستیم. جای همه خالی. پس تا شبی دیگر و سخنی دیگر ، بدرود. یکشنبه، ٥ دی ۱۳۸٩



چهارمین  شب نوشته  در آلمان

امروز هجدهمین روزی است که برف همه رنگهای قابل مشاهده برروی زمین را بی هیچ تبعیضی به سفید تبدیل کرده است. همه جا یکپارچه و یکرنگ پراز سکوتی رمز آلود مملو از آرامشی بی نظیر است. در این یکدستی و آرامش، حرکت تند و سریع سنجابی که به قصد برداشتن فندق یا بلوط فروافتاده ای در حال دویدن است بسیار به چشم می آید، و بی اختیار وادارتان می کند که تا انتها دنبالش کنید . شاید این حکایت ما هم باشد که در جوامع یکدست تر،خطاهایمان بیشتر نمود دارد و ما غافل از دیده شدن بیشتر، عرصه را خالی تر تصور کرده و بر سرعت ارتکاب خطایمان می افزاییم. عجب حکایتی دارد این برف و سپیدی آن. اگر سرمای خانه را در شبها که بواسطه رعایت مصرف انرژی کمتر،در بین این فرنگی های نفت ندیده، بسیار مرسوم وعادی است جزو ساعات بدگذشتۀ شبانه روز به حساب نیاورید، ملالی باقی نمی ماند بغیر از دوری عزیزان. اما به واقع بسیار ناراحتم از اینکه دور از عزیزانم هستم و هوای آلوده استنشاق نمی کنم! به نوعی احساس گناه می کنم! خداوند مرا ببخشد که اینجا هوای سرشار از اکسیژن استنشاق می کنم و شما در آنجا هوای پر از سرب و ....! از اواسط ماه نوامبر همه شهر در تب وتاب تهیه و تدارک سال نو هستند . این شور و هیجان در خرید ، پاکسازی و بهینه سازی منازل و مراکز پر رفت و آمد، یاد نوروز و هیجان اسفند ماه را برای من تداعی می کند . حراج های متعدد در مراکز خرید مردم را به تهیه وسایل عید ترغیب می کند و باعث شلوغی بیش از حد بعضی از آنها می شود. در میادین اصلی شهر در غرفه هایی بسیار زیبا و مستحکم ،تحت نظارت مستقیم پلیس محصولات خانگی وبعضا محصولاتی از تولید کنندگان کوچک عرضه می گردد. ( میگویند در سال گذشته شهر اشتوتگارت امنترین شهر دنیا شناخته شده ) پاپا نوئل های کوچک و بزرگ ،زشت و زیبا ،چاق و لاغر،چوبی و پارچه ای و.....همه در کنار یکدیگر با لبی خندان و کلاهی بر سر و کیسه ای بر دست بسیار چشم نوازند. همه فروشگاه ها با درختی زیبا تزیین و چراغانی شده اند وگوزن های سورتمه پاپا نوئل حسابی جلب توجه می کنند.خلاصه رنگ و بوی کریسمس در تمامی سطح شهر دیده می شود . سیاوش هم که از این همه زیبایی به وجد آمده من را مجبور به تهیه یک درخت کریسمس نمود وآنرا با اشتیاق تزیین کرد و منتظر هدیه های زیباست.البته چند روز پیش وقتی از مهد کودک بازگشت دید که پاپا نوئل یک هدیه کوچک برایش آورده! و این مسئله بقدری برای او قابل باور بود که هیچ سوالی از چگونگی آن نپرسید! آکادمی هم در این مدت برنامه های جالبی داشت ، مهمترین آنها سمپوزیوم آموزش هنر بود که اگر من در آن شرکت کرده بودم برایتان می نوشتم!!! همزمان با این سمپوزیوم دو نمایشگاه هم در آکادمی افتتاح شد .در یکی از نمایشگاه ها که از نظر من در نوع خود بی نظیر بود، رنج انسان را از خوی وحشی گری در عصر معاصر به نمایش گذاشته است. این نمایشگاه از سه بخش تشکیل شده که هریک در طبقه ای جداگانه به نمایش در آمده است. نه اینکه فکر کنید بخاطر وسعت وسایل و تجهیزات در سه طبقه است ، خیر به دلیل انتقال بهتر مفهوم این کار انجام شده است .زیرا تمام تجهیزات نمایشگاه تشکیل شده است از یک عروسک پارچه ای که داخل اتاقی با نور متمرکز برروی صندلی نشسته است و شاقولی که از سقف آویزان است و با صدای ساعت و آرام آرام به پایین حرکت می کند، در یک طبقه و در طبقه دیگر تعدادی پوستر کوچک و بزرگ ودر طبقه آخر سه تلویزیون. و با استفاده ازاین میزان وسایل ، باید اعتراف کرد که در جلب مخاطب بسیار موفق است . اساسا در این کشور نحوه برگزاری نمایشگاه ها با ایران خیلی متفاوت است.در اینجا برای ایجاد تنوع درانتقال مفاهیم به مخاطبین بسیار اهمیت قائلند .کمتر نمایشگاهی صرفا با چیدمان منظم یکسری آثار برروی دیوار گالری ها آنگونه که در ایران مرسوم است ،برگزار می شود. معمولا از چند شکل هنری بطور همزمان، برای ایجاد محیطی مناسب به انگیزه ارائه آثار، استفاده می شود. در واقع شما شاهد هنر چند رسانه ای به معنای واقعی هستید.( به زبان ساده تراینکه هنرمند به هر دری می زند تا حرفش را به مخاطب بزند) اینکه هر هنرمند چه می گوید یا چگونه می گوید وآیا آنچه می گوید با سلیقه و عقاید ما سازگار است یا نه اهمیتی ندارد ،آنچه مهم است تلاشی است که به واسطه احترام به شعور مخاطب از طرف هنرمند صورت می گیرد. در واقع درک مخاطب یکی از عوامل تعین کننده سطح کیفیت آثار هنری است. و این یکی از چند قسمت مهم ، اما گمشده از پازل ما، در جذب مخاطب است. در طی چند هفته گذشته سه تن از(آقایان) اعضا به معرفی خود ،آثار و پروژه اشان پرداختند . دو نفر آرشیتکت و یک نفر مجسمه ساز . اینگونه برنامه های داخلی ،معمولا در بخش جنبی کافه تریا که مجهز به یک ویدئو پروژکتور است تشکیل می شود ، و در شناسایی توانمندی هر یک ازاعضا نقش مهمی دارد. برنامه دیگر مربوط به ارائه کار یکی دیگر از هنرمندان (خانم )مجسمه ساز بود . این نمایشهای کوچک که به منظور اعلام روند کار می باشد در استودیوی اعضاء صورت می گیرد. متاسفانه امشب بیشتر نمی توانم بنویسم هرچند که یک دنیا گفتنی دارم. پس تا فرصتی دیگر، بدرود. جمعه، ۱٩ آذر ۱۳۸٩



سومین  شب نوشته  در آلمان

راستش امشب نمی خواستم بنویسم، چون خیلی خسته بودم ، اما با دیدن اعتراض حسین ، انرژی گرفتم و نوشتم! روزی که ما آمدیم درخت ها در زیباترین وضعیت بودند. مملو از برگ های رنگارنگ که ترکیب گونه های مختلف آنها در کنارهم مناظر بسیار چشم نوازی را ایجاد کرده بود. اما امروز که یکماه و یک هفته از آن روز می گذرد طبیعت شکلی دیگر یافته. در طی این مدت ما شاهد دگرگونی بی بدیل طبیعت بودیم. تبدیل برگ های سبز به رنگهای زرد ، قرمز و نارنجی در ابتدا باعث چشم نوازی و پس از سپردن همه زیبایهایشان بر زیرپای ما موجب گوشنوازی شدند . بدون اغراق من برای اولین بار حس همراهی با طبیعت را با تمامی وجودم درک کردم. نه از اینرو که تا به حال شاهد چنین مناظری نبودم و یا چشمی برای دیدار نداشتم ، از اینرو که فرصت این همراهی را پیدا نکرده بودم. اضطراب و استرس ناشی از ساعتها کار در کنار مسئولیت های بعضا طاقت فرسای زندگی و هزاران دلیل نا گفتنی دیگر، سالهاست که اینگونه تعمقات و لذتهای در پی آنرا از ما گرفته است. دیشب و امشب باد بسیار شدیدی در حال وزیدن است . هوا سرد است و بارانی ، و همه اینها تجلی دیگر از زیبا یی طبیعت است. حرکت نرم و زیبای درختان تنومند بلند بی بر در میان این باد پرهیاهو تماشایی است. چند روز پیش با عزیزفرهیخته ایی از زیبایی های شگفت انگیز اینجا می گفتم و ابراز تاسف که ایکاش بودید ومی دیدید، توصیه کرد تا می توانی چشمهایت را پر کن از این همه زیبایی و با ابداع آثار هنری زیبا مشاهدادت را برای ما به ارمغان بیاور،و من امیدوارم که بتوانم گوشه ای از آنرا محقق کنم . برنامه های هنری در این مدت در آکادمی و در سطح شهر بسیار زیاد بود. تقریبا در هر روز 2 تا 3 برنامه متنوع وجود دارد و البته این برنامه هایی است که ما از آن مطلع می شویم ،چه بسیار برنامه ها هستند که ما خبرشان را دریافت نمی کنیم . دو هفته پیش با مدیر آکادمی در مورد پروژه ام جلسه داشتم .طرح پروژه را بسیار پسندید. با دیدن تصاویر تعدادی از آثارم هم آنقدر ابراز احساسات کرد و مای گاد مای گاد گفت و دستهایش را بهم فشرد که به نظرم رسید بی چون وچرا با پرداخت هزینه سنگین پروژه ام موافقت می کند. اما ازمن فرصت خواست برای فکر کردن و خواهش کرد راه حلی پیدا کنم برای پایین آوردن هزینه ها، و بعد هم با کلی تشکر از اینکه برای او وقت گذاشتم !!! بدرقه ام کرد. این نوع برخورد من را یاد خاطره ای انداخت ، چندی قبل به واسطه تغییر مدیریتی در یکی از سازمانهای مرتبط با فرهنگ و هنر،علی رغم داغ کردن پشت دستمان که دیگر با هیچ سازمان ....همکاری نکنیم، از سرخوش باوری به تغییر دیدگاه ها و اینکه بلاخره ما هم یکی از متصدیان امور فرهنگ و هنر هستیم و چه و چه ،طرحی ارائه دادیم با برآورد قیمت سی میلیون تومان ( جهت اطلاع، اینکه در انجام پروژه های هنری این رقم بسیار ناچیز است ) هفته ها بعد از اتمام مناسبت انجام پروژه و پی گیری های متعدد برای باز پس گرفتنش،آنهم از ترس لو رفتن پروژه ،جوابی در گوشه کاغذ با خطی میخی که نشان از بی حوصلگی نویسنده اش بود، از منشی آن مدیر محترم دریافت کردیم با این عنوان: چنانچه پروژه مورد نظر با دو میلیون تومان انجام شود موافقت می گردد!!!!!!!!!!!!!!! بگذاریم و بگذریم . از فروشگاه بوسنر برایتان بگویم که بی نظیر است. فروشگاه های زنجیره ای بوسنر بزرگترین عرضه کننده لوازم هنری در دنیا هستند، که یکی از شعبه های آن در اشتوتگارت است. و من ازاین بابت بسیار خرسندم. در هفته گذشته این امکان بوجود آمد که با تعدادی از اعضای آکادمی به آنجا سر بزنیم ،این فروشگاه در حومه شهر است و ورود به آنجا هم مستلزم هماهنگی خاص است. در حدود دو ساعتی که آنجا بودم به اندازه دوسال لذت بردم،شاید هم بیشتر. در این فروشگاه تمامی ابزار و ادواتی که برای انجام و ارائه یک اثر نقاشی ، مجسمه ، دکوراسیون و موزائیک (با هرتکنیکی که در دنیا شناخته شده است) از ابتدا تا انتها، وجود دارد. از کتاب و کاغذ و رنگ و قلمو گرفته تا انواع مدیوم ها و قاب و پاسپارتو و سه پای ولوازم نمایشگاهی و..... تمام این وسایل با بهترین کیفیت و زیباترین بسته بندی در ساختمانی به وسعت هزار متر مربع ارائه شده است. جای همه آنهایی که مثل من با دیدن لوازم هنری دست و دلشان می لرزد خالی بود. البته ناگفته نماند که بعضی لوازم بسیار بسیار گران هستند. بعنوان نمونه مقوای ماکت کانسون در ابعاد 110*180 سانتی متر سی و چند یورو است (راستش آنقدر که سرمست دیدار نا دیده ها بودم قیمتها یادم نمانده!) اول نوامبر جشن هالووین بود ، هرچند که در آلمان به این روز خیلی پرداخته نمی شود ، اما اعضای آکادمی به واسطه حضور افراد از ممالک متعدد این جشن را برگزار کردند .سیاوش هم با تهیه یک ماسک دلقک به این جمع پیوست و بسیار لذت برد. راستی سیاوش چند روزی است که به مهد کودک می رود .هرچند که منزل مونیکا (مادر روزانه اش) را بیشتر دوست دارد اما در کنار بچه ها بودن هم برایش جذابیت دارد. در دفتر بعدی از دنیای قشنگ سیاوش بیشتر می نویسم. به قول آلمانیها چوز یعنی خدا نگهدار! شنبه، ٢٢ آبان ۱۳۸٩



دومین  شب نوشته  در آلمان

Hallo این سلام آلمانی ها است و شاید نزدیک به 100 مرتبه در طی روز توسط سیاوش تکرار میشود.او با اطرافیانش به واسطه همین کلام ساده ارتباطی عمیق ایجاد نموده است. بطوریکه سیاوش را در آکادمی و حتی در دیگر جاها بهتر از من می شناسند! شاید دلیلش این باشد که او صادقانه به همه و همه سلام میکند از مسافران منتظر در ایستگاه اتوبوس گرفته تا مردمی که در فروشگاه ها مشغول خریدند و آشپز و تعمیرکار و راننده وفروشنده و رئیس و کارمند و سنجاب ها و اسب ها و بنزها... . درضمن این کار را آنقدر ادامه می دهد تا جواب بگیرد!!! امروز نوزدهمین روزی است که ما در آکادمی هستیم.تقریبا با همه کس و همه جا آشنا شده ایم. پرسنل اینجا بسیار مهربان هستند و مراقب. محیط اینجا بسیار صمیمی است و همه اعضا مثل یک خانواده در کنار هم زندگی می کنند.در هفته ای که گذشت برنامه های زیادی اجرا شد چندین تئاتر ،چند برنامه ویدئو آرت ، یک اجرای رقص و افتتاح نمایشگاه عکس و سالروز پرچم سفید.جلسه معرفی پرسنل هم بود .هرچند که من نتوانستم در تعدادی از برنامه ها شرکت کنم چون حضور با سیاوش امکان پذیر نبود، اما برنامه ها بسیار متنوع است. کلاس زبان آلمانی ام هم شروع شده است.فکرش را بکنید که شما باید زبانی را یادبگیرید که به عربی شبیه است ،توضیحاتش به زبان انگلیسی است و هم کلاسیهای شما هم 5 نفر نویسنده اند که تحصیلاتشان در رشته ادبیات انگلیسی است ، یادگیری این زبان از سخت هم سخت تر نخواهد بود؟ مهد کودک سیاوش از دوم نوامبر شروع می شود و در حال حاضر در طی روز، چند ساعت به منزل خانمی می رود که به همراه شوهرش از سیاوش نگهداری میکنند به او مادر روزانه می گویند. آنها با بچه ها واقعا مهربان هستند. در واقع اینجا دنیای احترام به بچه هاست. برای ثبت نام سیاوش در مهد کودک نیاز به گواهی سلامت بود، از اینرو به یک پزشک اطفال مراجعه کردیم . مطب این خانم دکتر آنقدر جذاب بود که سیاوش از آنجا بیرون نمی آمد.رفتار و احترام این خانم دکتر به من و سیاوش فراموش نشدنی است ،آخر میدانید که ،ما با این قبیل رفتارها بیگانه ایم!!! خارج از اینکه در اینجا به مورد احترام بودنت توجه داده می شوی و احترام گذاشتن بیجا را فراموش می کنی، با کمی تلاش به شایستگی هایت نیز بیشتر پی می بری.اساسا هنر مردم این سرزمین در شناسایی و پرورش استعدادها است. برای رسیدن به ایده ال هایشان و پیروزی در رقابتهای جهانی، بستری مناسب برای جذب این استعدادها آماده کرده اند . دلم نمی خواهد در این نوشته ها مقایسه ای بین کشورم و .... ارائه دهم ولی در بعضی مواقع این تفاوت ها آنقدر فاحش است که ناخواسته آه از نهادت بر می آید. نظم و انضباط در انجام همه امور، محیط اینجا را جذاب تر می کند.به شرطی که شماهم اهل نظم باشید، در غیر اینصورت تحمل محیط نه تنها جذاب نیست بلکه غیر قابل پذیرش هم می شود. داشتن انظباط در تمامی وجوه ، زیبایی های بصری موجود در محیط را هم افزایش می دهد. شاید برایتان جالب باشد که بدانید یکی از آزار دهنده ترین مشاهدات بصری برای من، عدم دیدن خطوط افقی و عمودی به صورت واقعی در ابزار، وسایل و محیط پیرامونم است .تا جایی که مشاهده حقیقتی از این خطوط، برای من به صورت یک آرزو در آمده بود! و خوشحالم که در اینجا می توانم این آرزو را برآورده شده ببینم! خطوط کاشی ها،پارکت ها،پنجره ها،ساختمان ها،میزها ،صندلی ها ،پریزهای برق ،ماشین ها و تمامی دست ساخته های بشری از این قوانین به زیبایی تبعیت می کنند.و این همه ،برای مردم آرامش به همراه دارد. در هفته ای که گذشت هوا به شدت مه آلود و بارانی بود ،و به مجرد تابشی هرچند ضعیف از نور خورشید همه بیرون می آیند و حمام آفتاب می گیرند! هوا سرد است ولی از آنجایی که بسیار تمیز است، آزار دهنده نیست .طبیعت زیبای اینجا بسیار تعمق بر انگیز است. امشت زیاد نوشتم نه ؟ البته هنوز آنچه می خواستم نیست، اما فکر می کنم خیلی خوب ننوشتن بهتر از اصلا ننوشتن است ! پس تا شبی دیگر ایام خوش. در آخر یک نکته را بگویم به دوستان عزیزی که برایم نظر می نویسند،اول اینکه یک دنیا خوشحالم میکنید با هر کلمه ای که می نویسید و دوم اینکه اگر تحت هیچ شرایطی مایل به نمایش نظر تان نیستید،لطفا آنرا مستقیما به ایمیلم ارسال کنید. زیرا برای پاسخ دادن مجبور به نمایش نظرات هستم. دوشنبه، ۳ آبان ۱۳۸٩



شب نوشته های آلمان

دلم می خواست خیلی زودتر می نوشتم، ولی نشد. حالا که شروع کردم، باید از سارا تشکر کنم که امکان این آغاز را موجب شد. انگیزه این نوشتن را شاید بعدها بگویم،اما آنچه هست این پل ارتباطی بین من و آنهایست که دوستشان دارم و دوستم دارند. پس لطفا شما هم بنویسید که برایم بسیار ارزشمند است. شاید بد نباشد که بخشی از نوشته ها را به دیده ها و شنیده ها در آکادمی اختصاص بدهم و بخش دیگر را به آموزه ها. در این رابطه هم اگر نظری دارید به گوش جان می شنوم. خوب ، به نام او که هرچه داریم از اوست ، همیشه تدارک سفر از خود سفر بیشتر التهاب داره و آدم را به خودش مشغول می کند، شاید علت این باشد که انسانها برای رویارویی با ناشناخته ها سعی در تجهیز خودشان دارند ، نه سعی در تطبیق ! من هم مثل همه تلاش زیادی برای تدارک این تجهیزات داشتم که حالا پشیمانم ،چون وقت زیادی را از دست دادم. سفر من از ساعت 2 بامداد روز سه شنبه 13 مهر ماه سال 1389 شروع شد و از آنجایی که فقط سیاوش عزیزم من را همراهی می کرد کمی با احتیاط تر به پیش می رفت. هرچند که گل 5 ساله من در این سفر مردی چند ده ساله نمود کرد و خارج از شیطنت های درخور سنش بسیار هوشمند و با مسئولیت ظاهر شد. با استقبال گرمی که از ما صورت گرفت، خستگی راه فراموش شد و این کاملا خارج از تصورات من از آلمانی تبارها بود. رفتار مناسب و دور از تکبر این آدمها زیبایی طبیعت اطراف آنها را هم دو چندان می کند، آنقدر که همه چیز معنایی زیبا تر می گیرد. تجمع تعدادی هنرمند و دانشمند و نویسنده در کنار هم و در دل طبیعتی رویایی فرصت مغتنمی است برای شناخت دنیای پیرامون و ایجاد ارتباط . امیدوارم امکان استفاده از این فرصت را داشته باشم. در حال حاضر از 8 هنرمندی که در رشته هنرهای تجسمی پذیرفته شده اند 3 نفر در آکادمی اقامت داریم. سعی می کنم همه برنامه ها را گزارش کنم. در هفته ای که گذشت برنامه خاصی اجرا نشد و تمام وقت به پرکردن فرمها و بازگویی قوانین و آشنایی با محیط سپری شد. دوچرخه سواری در جنگل، پیاده روی در چمنزار، همراهی اسبها در مرتع و لمس زیبایی های طبیعت از عمده تفریحات ساکنان آکادمی است، شاید که تلطیف روحی باشد برای ما. شاید برای شب اول کافی باشد، بخصوص که هنوز ادبیات مورد نظرم را پیدا نکردم. تعدادی عکس گذاشتم که کمی با محیط مورد صحبت آشنا شوید،ناگفته نماند که هوای اشتوتگارت بسیار متغیر است و در حال حاضر هم سرد. دوشنبه، ۱٩ مهر ۱۳۸٩




گزارش تخلف
بعدی