ARZHANG ART

موسسه فرهنگی هنری ارژنگ

پنجمین  شب نوشته  در آلمان

Merry Christmas کریسمس مبارک ، این جمله ای است که در طی دیروز و امروز به کرات شنیده ایم. مثل- عید شما مبارک- خودمان که در ایام عید بارها و بارها می گوییم و می شنویم . ما در اینجا دوبار مراسم کریسمس داشتیم! یکبار امروز ببخشید دیشب - چون دیگر چیزی به طلوع نمانده - و یکبار هم هفته پیش .از آنجایی که از روز قبل از عید همه جا تعطیل است و همه در نزد خانواده های خود هستند، مسئولان آکادمی تصمیم گرفتند در جمعه قبل از تعطیلات برای ما مراسم ناهار کریسمس بگیرند. جای شما خالی مراسم جالبی بود . به علت نامعلومی (راستش تلاشی هم برای فهمیدنش نکردم) کارمندان عالیرتبه آکادمی مسئولیت پخت و پز و پذیرایی و حتی نظافت بعد از مراسم را به عهده داشتند. در واقع در آنروز تمامی خدمه و آشپزها با لباس های رسمی در پشت میزها نشسته بودند و کارمندان و حتی رئیس با پیشبند در حال خدمت بودند ، و انصافا هم خوب سرویس می دادند! به پیشنهاد یکی از بچه ها، ما اعضای آکادمی هم از قبل هدایایی تهیه کرده بودیم برای پرسنل و خدمه که بعد از ناهار به آنها دادیم و بسیار موجب انبساط خاطرشان شد. البته مراسم تا پاسی از شب ادامه داشت و به علل متفاوت تمام شرکت کنندگان در مراسم، بغیر از افرادی که در بعد ازظهر آنرا ترک گفته بودند، مبتلا به آنفولانزا شدند. فکرش را بکنید که فردای آنروز هم، شنبه و بعد هم یکشنبه،همه جا تعطیل بود ، در حالیکه حدودا 20 نفر نیاز به قرص و دارو داشتند. یعنی برای تهیه دارو به هر کار غیر ممکنی دست می زدند. خلاصه لذت آن روز تاوان بدی داشت برای دوستان ما ، و واقعا شرایط بدی بود. به قول دوستانم ، کاخ تبدیل به بیمارستان شده بود، و خاطرات صد سال پیش را به اهالی آن یادآور می شد. ( در دوران جنگ کاخ زولیتد به خاطر موقعیت جغرافیایی تبدیل به بیمارستان شده بود و مصدومین جنگ در آن درمان می شدند) . امروز که 26 دسامبر است، دقیقا سی و سومین شبانه روزی است که برف بطور متوالی می بارد!!!! و خیال آرمیدن هم ندارد. ارتفاع برف در نقاطی که روبیده نمی شود و دست نخورده باقی مانده است به نیم متر می رسد ، و اگر بدانید چه صفحه بزرگ و سپیدی مهیا شده برای نقش زدن . شاید فردا نقشی بر رویش بیاندازم چون خیلی وسوسه کننده است .اگر موفق شدم برایتان می نویسم. سیاوش در اینجا از برف بازی بسیار لذت می برد. او با تمام قوا به جنگ برفها می رود و وقتی خسته می شود برروی آنها دراز می کشد و به آسمان نگاه می کند. چقدر دلم می خواست منهم می توانستم مثل او بدور از هر فکر نابجایی دقایقی برروی برفها بخوابم و به آسمانی که برف از آن می بارد نگاه کنم. دنیای سیاوش در عین سادگی آنقدر زیباست که منرا مبهوت می کند. او به برفها به انگلیسی سلام می کند، در طول مدت بازی به پارسی با آنها گفتگو می کند و به آلمانی هم از آنها خداحافظی . یعنی برفها متعلق به هر ملیتی که باشند سیاوش توانسته با آنها ارتباط برقرارکند. او از تمام امکاناتی که در اختیارش گذاشته می شود،چه کم و چه زیاد بسیار خرسند می شود ، به همه چیز راضی است و شکر گزار. او از زمانی که توانست صحبت کند از کلمات محبت آمیز برای ابراز احساسش استفاده می کرد. مثل مادر دوست دارم و یا عاشقت هستم، اما به تازگی جملات جالبی می گوید، او مرا در آغوش می گیرد و صورتش را به صورتم می ساید و می گوید،آخیش چه مامان خوبی دارم و یا می گوید خدایا مرسی که من پسر خوبی هستم و از تو سپاسگزارم که کارهای بد نکنم. و یا ، مادر به چشمهای پسر نازنینت نگاه کن. خلاصه دنیایی دارد این پسرک شیطان من . راستی اولین دندان شیری سیاوش سه هفته پیش افتاد و سه روز است که دندان جدیدش نیش زده . این مسئله برای او خیلی مهم بود ، زیرا تصور می کند بزرگتر شده و قد بلندتر و البته قویتر. از پروژه ام بگم که بلاخره به توافق رسیدیم و تایید شد. زمان اجرای آنهم در ماههای جون و جولای است ، تقریبا خرداد و تیر سال آینده. بهمراه برگزاری نمایشگاهی از کارهایم و برگزاری چند ورک شاپ. برنامه ریزی و تهیه مقدماتش را هم شروع کردم . در دفتر بعدی مفصل در موردش می نویسم. در طی این مدت هم دو معرفی از اعضا داشتیم که هر دو موزیسین بودند.ماه دسامبر ماه پر هیاهویی بود برای ما . چند نفر از اعضا دوره هایشان تمام شد و در نهایت بی رغبتی به وطن باز گشتند، که برای بدرقه هریک کلی برنامه داشتیم. تعدادی ورک شاپ اجرا شد که جالبترین آنها در مورد نحوه سخن گفتن بدن بود . و بسیار کنسرت موسیقی که البته در خارج از آکادمی برگزار می شد. علاوه بر اینها تدارک مراسم و خرید تجهیزات سال نو هم شور و انرژی خاصی ایجاد کرده بود. هرچند که اینجا صبح و شب را باید از روی ساعت شناسایی کنیم نه از روی روشنایی و تاریکی ولی فکر کنم زمان طلوع در حال نزدیک شدن است ، و البته اگر هوا مناسب باشد و مه نداشته باشد، ما شاهد طلوع و غروب های بی نظیری هستیم. جای همه خالی. پس تا شبی دیگر و سخنی دیگر ، بدرود. یکشنبه، ٥ دی ۱۳۸٩







گزارش تخلف
بعدی