ARZHANG ART

موسسه فرهنگی هنری ارژنگ

سومین  شب نوشته  در آلمان

راستش امشب نمی خواستم بنویسم، چون خیلی خسته بودم ، اما با دیدن اعتراض حسین ، انرژی گرفتم و نوشتم! روزی که ما آمدیم درخت ها در زیباترین وضعیت بودند. مملو از برگ های رنگارنگ که ترکیب گونه های مختلف آنها در کنارهم مناظر بسیار چشم نوازی را ایجاد کرده بود. اما امروز که یکماه و یک هفته از آن روز می گذرد طبیعت شکلی دیگر یافته. در طی این مدت ما شاهد دگرگونی بی بدیل طبیعت بودیم. تبدیل برگ های سبز به رنگهای زرد ، قرمز و نارنجی در ابتدا باعث چشم نوازی و پس از سپردن همه زیبایهایشان بر زیرپای ما موجب گوشنوازی شدند . بدون اغراق من برای اولین بار حس همراهی با طبیعت را با تمامی وجودم درک کردم. نه از اینرو که تا به حال شاهد چنین مناظری نبودم و یا چشمی برای دیدار نداشتم ، از اینرو که فرصت این همراهی را پیدا نکرده بودم. اضطراب و استرس ناشی از ساعتها کار در کنار مسئولیت های بعضا طاقت فرسای زندگی و هزاران دلیل نا گفتنی دیگر، سالهاست که اینگونه تعمقات و لذتهای در پی آنرا از ما گرفته است. دیشب و امشب باد بسیار شدیدی در حال وزیدن است . هوا سرد است و بارانی ، و همه اینها تجلی دیگر از زیبا یی طبیعت است. حرکت نرم و زیبای درختان تنومند بلند بی بر در میان این باد پرهیاهو تماشایی است. چند روز پیش با عزیزفرهیخته ایی از زیبایی های شگفت انگیز اینجا می گفتم و ابراز تاسف که ایکاش بودید ومی دیدید، توصیه کرد تا می توانی چشمهایت را پر کن از این همه زیبایی و با ابداع آثار هنری زیبا مشاهدادت را برای ما به ارمغان بیاور،و من امیدوارم که بتوانم گوشه ای از آنرا محقق کنم . برنامه های هنری در این مدت در آکادمی و در سطح شهر بسیار زیاد بود. تقریبا در هر روز 2 تا 3 برنامه متنوع وجود دارد و البته این برنامه هایی است که ما از آن مطلع می شویم ،چه بسیار برنامه ها هستند که ما خبرشان را دریافت نمی کنیم . دو هفته پیش با مدیر آکادمی در مورد پروژه ام جلسه داشتم .طرح پروژه را بسیار پسندید. با دیدن تصاویر تعدادی از آثارم هم آنقدر ابراز احساسات کرد و مای گاد مای گاد گفت و دستهایش را بهم فشرد که به نظرم رسید بی چون وچرا با پرداخت هزینه سنگین پروژه ام موافقت می کند. اما ازمن فرصت خواست برای فکر کردن و خواهش کرد راه حلی پیدا کنم برای پایین آوردن هزینه ها، و بعد هم با کلی تشکر از اینکه برای او وقت گذاشتم !!! بدرقه ام کرد. این نوع برخورد من را یاد خاطره ای انداخت ، چندی قبل به واسطه تغییر مدیریتی در یکی از سازمانهای مرتبط با فرهنگ و هنر،علی رغم داغ کردن پشت دستمان که دیگر با هیچ سازمان ....همکاری نکنیم، از سرخوش باوری به تغییر دیدگاه ها و اینکه بلاخره ما هم یکی از متصدیان امور فرهنگ و هنر هستیم و چه و چه ،طرحی ارائه دادیم با برآورد قیمت سی میلیون تومان ( جهت اطلاع، اینکه در انجام پروژه های هنری این رقم بسیار ناچیز است ) هفته ها بعد از اتمام مناسبت انجام پروژه و پی گیری های متعدد برای باز پس گرفتنش،آنهم از ترس لو رفتن پروژه ،جوابی در گوشه کاغذ با خطی میخی که نشان از بی حوصلگی نویسنده اش بود، از منشی آن مدیر محترم دریافت کردیم با این عنوان: چنانچه پروژه مورد نظر با دو میلیون تومان انجام شود موافقت می گردد!!!!!!!!!!!!!!! بگذاریم و بگذریم . از فروشگاه بوسنر برایتان بگویم که بی نظیر است. فروشگاه های زنجیره ای بوسنر بزرگترین عرضه کننده لوازم هنری در دنیا هستند، که یکی از شعبه های آن در اشتوتگارت است. و من ازاین بابت بسیار خرسندم. در هفته گذشته این امکان بوجود آمد که با تعدادی از اعضای آکادمی به آنجا سر بزنیم ،این فروشگاه در حومه شهر است و ورود به آنجا هم مستلزم هماهنگی خاص است. در حدود دو ساعتی که آنجا بودم به اندازه دوسال لذت بردم،شاید هم بیشتر. در این فروشگاه تمامی ابزار و ادواتی که برای انجام و ارائه یک اثر نقاشی ، مجسمه ، دکوراسیون و موزائیک (با هرتکنیکی که در دنیا شناخته شده است) از ابتدا تا انتها، وجود دارد. از کتاب و کاغذ و رنگ و قلمو گرفته تا انواع مدیوم ها و قاب و پاسپارتو و سه پای ولوازم نمایشگاهی و..... تمام این وسایل با بهترین کیفیت و زیباترین بسته بندی در ساختمانی به وسعت هزار متر مربع ارائه شده است. جای همه آنهایی که مثل من با دیدن لوازم هنری دست و دلشان می لرزد خالی بود. البته ناگفته نماند که بعضی لوازم بسیار بسیار گران هستند. بعنوان نمونه مقوای ماکت کانسون در ابعاد 110*180 سانتی متر سی و چند یورو است (راستش آنقدر که سرمست دیدار نا دیده ها بودم قیمتها یادم نمانده!) اول نوامبر جشن هالووین بود ، هرچند که در آلمان به این روز خیلی پرداخته نمی شود ، اما اعضای آکادمی به واسطه حضور افراد از ممالک متعدد این جشن را برگزار کردند .سیاوش هم با تهیه یک ماسک دلقک به این جمع پیوست و بسیار لذت برد. راستی سیاوش چند روزی است که به مهد کودک می رود .هرچند که منزل مونیکا (مادر روزانه اش) را بیشتر دوست دارد اما در کنار بچه ها بودن هم برایش جذابیت دارد. در دفتر بعدی از دنیای قشنگ سیاوش بیشتر می نویسم. به قول آلمانیها چوز یعنی خدا نگهدار! شنبه، ٢٢ آبان ۱۳۸٩







گزارش تخلف
بعدی